فرض کنید از یک بیماری روانی رنج میبرید که باعث میشود فکر کنید نزدیکترین فرد به شما یک متظاهر است که قصد آسیب زدن بهتان دارد یا باعث می شود متقاعد شوید که کتاب خوردنی است یا بدتر از همه تبدیل به مردهی متحرک شوید. ترسناک است، نه؟
درحالیکه تنها درصد کمی از افراد مجبورند با اختلالات بالا زندگی کنند، این حقیقت که 450 میلیون نفر در سراسر دنیا از بیماری روانی رنج میبرند غیر قابل انکار است. درحالیکه بعضی از اختلالات روانی، مانند افسردگی، به طور طبیعی اتفاق میافتد، بعضی دیگر محصول آسیب مغزی یا سایر صدمات و جراحات است. اگرچه میتوان گفت تمام بیماریهای روانی برای افرادی که آن را تجربه میکنند ترسناک است اما چند اختلال نادر وجود دارد که بهویژه وحشتناکند. در ادامه به توضیح 15 مورد از اختلالات روانی در طول تاریخ میپردازیم که به باور ما از همه ترسناکتر است.
مشاهده بیشتر: بیماری روانی ارثی
سندرم آلیس در سرزمین عجایب
شاید داستان آلیس در سرزمین عجایب کاملا فانتزی باشد اما یکی از عجیبترین تجربه های آلیس شبیه به یک اختلال ترسناک روانی است. سندرم آلیس در سرزمین عجایب، که سندرم تاد هم نامیده میشود، باعث میشود محیط پیرامون فرد پریشان به نظر برسد. درست همانطور که جثه ی آلیس از خانه بزرگتر میشد، افراد مبتلا به سندرم آلیس در سرزمین عجایب صداها را بلندتر یا ضعیفتر از واقعیت میشنوند، اشیاء را بزرگتر یا کوچکتر از واقعیت میبینند و حتی درک دقیق بافت و زمان را از دست میدهند. این اختلال رعب انگیز، که مثل تجربه ی خوردن LSD بدون مصرف مواد است، حتی تصویر خود فرد را هم متزلزل میسازد. خوشبختانه، سندرم آلیس در سرزمین عجایب بسیار نادر است و در اکثر موارد روی افراد بیس سالهای تاثیر میگذارد که سابقه ی مصرف مواد یا تومور مغزی دارند.
سندرم دست بیگانه
اگرچه سندرم دست بیگانه اغلب در پیرنگ داستانهای ترسناک مورد استفاده قرار میگیرد، ولی صرفا محدود به دنیای تخیل نمیشود. افراد مبتلا به این اختلال ترسناک، ولی خوشبختانه نادر، کاملا کنترل دست یا یک عضو بدن خود را از دست میدهند. در اغلب موارد عضو غیر قابل کنترل بدون اختیار فرد ذهن را تحت سلطه ی خود در می آورد و این افراد گزارش داده اند که عضو «بیگانه» تلاش میکند خود فرد یا دیگری را خفه کند، لباس را پاره کند یا تا جایی بدن را بخاراند که خون بیاید. در اغلب موارد سندرم دست بیگانه در بیماران مبتلا به آلزایمر یا کروتزفلد جاکوب یا درنتیجه ی جراحی مغز هنگام شکافته شدن دو نیمکره ظاهر میشود. متاسفانه، این سندرم هیچ درمانی ندارد و افراد مبتلا به آن اغلب دستان خود را مشغول نگه میدارند یا از دست دیگر خود استفاده میکنند تا دست بیگانه کنترل شود.
آپوتمنوفیلیا
این وضعیت که اختلال تمامیت بدن و اختلال هویت قطع هم نام دارد، یک نوع اختلال عصبی است که فرد در آن میل شدیدی به قطع یا آسیب رساندن به عضو سالم خود دارد. اگرچه اطلاعات زیادی درمورد این اختلال عجیب و ترسناک در دست نیست، باورها بر این است که در اثر بروز آسیب در نیمه ی راست مغز رخ میدهد. از آنجاییکه اکثر جراحان طبق درخواست فرد مبتلا به آپوتمنوفیلیا حاضر به قطع عضو سالم نیستند، افراد مبتلا به این اختلال حس میکنند مجبورند که خود دست به کار شوند- که سناریوی خطرناکی است. کسانیکه به واسطه ی پزشک دست به قطع عضو زده اند، حتی بعد از جراحی نیز از تصمیم خود راضی هستند.
بونتروپی
افرادی که از اختلال روانی بسیار نادر اما ترسناک بونتروپی رنج میبرند باور دارند که گاو هستند و اغلب این باور تاجایی پیش میرود که مانند گاو رفتار میکنند. حتی گاهی این افراد در مزرعه و کنار دیگر گاوها مشاهده میشوند که چهار دست و پا راه میروند و طوری علف میچرند که انگار عضو واقعی گله هستند. به نظر میرسد این افراد نسبت به عملکرد خود آگاه نیستند و این امر باعث شده محققان به این باور برسند که این اختلال عجیب روانی ناشی از رویا یا حتی هیپنوتیزم است. جالب است بدانید که به باور برخی در انجیل هم به این بیماری اشاره شده زیرا مسخ شدن پادشاه بخت النصر و علف خوردن او مثل گاو نر را توصیف میکند.
مشاهده بیشتر : دکتر تخصص اعصاب و روان
توهم کاپگراس
نام این اختلال برگرفته از نام یک روانپزشک فرانسوی، جوزف کاپگراس، است که به نظریه ی توهم همزاد علاقه داشت. فرد در این اختلال روانی باور دارد که جای اطرافیان او با متظاهران عوض شده است. به علاوه، معمولا این متظاهران قصد دارند به فرد صدمه بزنند. مثلا، یک خانم 74 ساله مبتلا به توهم کاپگراس کمکم به این باور رسید که یک متظاهر جای همسرش را گرفته و میخواهد به او آسیب برساند. اختلال کاپگراس نسبتا نادر است و اغلب بعد از بروز آسیب به مغز یا در کسانیکه دچار زوال عقل، شیزوفرنی یا صرع هستند دیده میشود.
لیکانتروپی بالینی
افراد مبتلا به این اختلال مانند کسانیکه دچار بونتروپی (که در بالا توضیح داده شد) هستند، باور دارند که میتوانند تبدیل به حیوان، گرگ و گرگنما، شوند (البته گاهی دیگر گونه های حیوان هم شامل این اختلال میشود). افراد مبتلا به لیکانتروپی بالینی همراه با این باور، کم کم شبیه به حیوان رفتار می کنند و اغلب در جنگل و سایر مناطق پردرخت قایم میشوند یا زندگی میکنند.
توهم کوتارد
توهم کوتارد با علاقه ی طبیعی به سریال مردگان متحرک و دیگر عناصر گرایش فعلی به دنیای زامبی ها فرق میکند. فرد مبتلا به این اختلال ترسناک معتقد است که به معنای واقعی کلمه مردهی متحرک یا شبح است و بدنشان دارد میپوسد یا تمام خون و اندام داخلی خود را از دست داده. احساس پوسیدگی بدن بخشی از توهم است و تعجبی نیست که بسیاری از افراد مبتلا به توهم کوتارد دچار افسردگی شدید میشوند. در بعضی از موارد، این توهم باعث میشود فرد خودش را از گرسنگی بکشد. نخستین بار یک عصب شناس به نام جولز کوتارد در سال 1880 این اختلال ترسناک را معرفی کرد. البته خوشبختانه، ثابت شده که توهم کوتارد به شدت نادر است. مشهورترین مورد توهم کوتارد در هائیتی اتفاق افتاد و مردی در آنجا کاملا باور داشت که در اثر ایدز جان خود را از دست داده و در جهنم به سر میبرد.
سندرم دیوژن
معمولا از این سندرم با نام «احتکار» یاد میشود و یکی از اختلالات روانی است که بیشتر از بقیه برداشت اشتباهی از آن شده است. این سندرم که نام خود را از فیلسوف یونانی، دیوژن از سینوپه (که به طرز طعنه آمیزی مینیمالیست بود)، گرفته، معمولا با علائمی نظیر میل شدید به جمع کردن کالاهای به ظاهر تصادفی شناخته میشود که فرد بعدا به آنها وابستگی عاطفی پیدا میکند. افراد مبتلا به سندرم دیوژن علاوه بر احتکار غیر قابل کنترل، اغلب نسبت به خود و دیگران به شدت بی توجه میشوند، ترک اجتماع میگویند و از رفتار و عادت خود شرم نمیکنند. این اختلال در بین سالمندان، افراد مبتلا به جنون و کسانیکه در یک مقطع از زندگی طرد و ترک شدند یا محیط خانوادگی ثابتی نداشتند شایع است.
اختلال تجزیه ی هویت
اختلال تجزیه ی هویت (DID)، که در گذشته اختلال چندشخصیتی نامیده میشد، یک بیماری روانی وحشتناک است که در فیلم و سریال بسیار به آن برمیخوریم اما به شدت اشتباه درک شده است. به طور کلی، کمتر از 1% از افراد مبتلا به اختلال تجزیه ی هویت 3-2 شخصیت دارند (و گاهی بیشتر). این افراد مرتبا بین شخصیتهای خود در گردشند و ممکن است چند ساعت یا چند سال روی یک شخصیت ثابت بمانند. ممکن است هر زمان و بدون هشدار قبلی بین هویتهای خود جابه جا شوند و متقاعد ساختن فرد به این که مبتلا به این اختلال است تقریبا غیر ممکن می باشد. به همین دلیل، افراد مبتلا به اختلال تجزیه ی هویت نمیتوانند زندگی عادی داشته باشند و معمولا در تیمارستان زندگی میکنند.
اختلال ساختگی
اکثر افراد با اولین نشانه های آبریزش بینی از فکر به سرماخوردگی یا بیماری احتمالی به خود میلرزند اما افراد مبتلا به اختلال ساختگی اینطور نیستند. دغدغه و میل به بیماری ویژگی این اختلال ترسناک است. درواقع، اکثر افراد مبتلا به اختلال ساختگی عمدا خودشان را مریض میکنند تا خدمات درمانی دریافت کنند (این مورد با خودبیمارانگاری فرق دارد). گاهی افراد صرفا خودشان را به مریضی میزنند، حیله ای که شامل داستانهای من درآوردی، فهرست بلندی از علائم و رفتن از یک بیمارستان به بیمارستان دیگر میشود. این دغدغه ی بیماری اغلب ریشه در آسیب روحی در گذشته یا بیماری جدی دارد. اختلال ساختگی کمتر از 5% از جمعیت کلی را تحت الشعاع قرار میدهد و اگرچه درمانی ندارد اما اغلب با روان درمانی قابل کنترل است.
سندرم کلوور-بوسی
فرض کنید میل به خوردن کتاب داشته باشید یا بخواهید با ماشین رابطه ی جنسی برقرار کنید. این مورد در رابطه با افراد مبتلا به سندرم کلوور-بوسی حقیقت دارد. سندرم کلوور-بوسی یک اختلال روانی ترسناک است که با علائمی نظیر از دست دادن حافظه، میل به خوردن اشیای غیر خوراکی و جاذبه ی جنسی نسبت به اشیای بیجان مانند اتومبیل شناخته میشود. تعجبی ندارد که این افراد اغلب در تشخیص اشیاء یا افراد آشنا به مشکل برمیخورند. تشخیص این اختلال روانی ترسناک دشوار است و به نظر میرسد درنتیجه ی آسیب شدید به حافظه ی موقت مغز رخ میدهد. متاسفانه، درمانی برای سندرم کلوور-بوسی وجود ندارد و فرد مبتلا به آن اغلب تا پایان عمر در این وضعیت باقی میماند.
اختلال وسواس فکری-عملی
اگرچه اسم اختلال وسواس فکری-عملی (OCD) به گوش خیلی ها خورده و اغلب مورد تمسخر قرار میگیرد، تعداد کمی به درک کامل نسبت به آن رسیده اند. این اختلال به طرق مختلف نمود پیدا میکند اما اغلب با علائمی مانند ترس شدید، اضطراب و نگرانی های مداوم همراه است. افراد مبتلا به این اختلال تنها از طریق تکرار اعمال، مانند دغدغه ی تمیزکاری، میتوانند از شر چنین احساسات طاقت فرسا خلاص شوند. بدتر از همه اینکه، این افراد اغلب نسبت به غیر منطقی بودن ترسهای خود آگاه هستند اما این آگاهی چرخه ی تازهای از اضطراب را به دنبال می آورد. این اختلال تقریبا 1% از جمعیت را تحت الشعاع قرار میدهد و اگرچه دانشمندان از علت دقیق آن مطمئن نیستند، باورها بر این است که مواد شیمیایی مغز از عوامل موثر در بروز این اختلال است.
سندرم پاریس
سندرم پاریس یک اختلال روانی عجیب و موقتی است که باعث میشود فرد هنگام مسافرت به شهر پاریس کاملا اختیار خود را از دست بدهد. جالب است بدانید به نظر میرسد این اختلال در بین مسافران ژاپنی بیشتر شایع باشد. از بین تقریبا 6 میلیون مسافر ژاپنی که سالانه از پاریس دیدن می کنند، 2-1 جین دچار اضطراب شدید، زوال شخصیت، زوال واقعیت، افکار آزاردهنده، توهم و هذیان های دقیقی میشوند که خبر از سندرم پاریس میدهد. پزشکان تنها میتوانند دلیل این اختلال را حدس بزنند. از آنجاییکه اکثر افرادی که دچار سندرم پاریس میشوند سابقه ی اختلال روانی ندارند، سرنخ اولیه این است که چنین اختلال ترسناک عصبی در اثر موانع زبانی، خستگی جسمی و روحی و واقعیت پاریس در مقایسه با ورژن ایده آل آن اتفاق میافتد.
مشاهده بیشتر : دکتر تخصص روانشناس
فراموشی تکراری
این اختلال بسیار شبیه به سندرم کاپگراس است اما افراد مبتلا به فراموشی تکراری به جای همزاد قائل شدن برای دیگران، باور دارند که یک موقعیت تکثیر شده. این باور به روشهای مختلف نمود پیدا میکند اما فرد مبتلا همیشه معتقد است که یک موقعیت همزمان در دوجا وجود دارد. اصطلاح «فراموشی» تکراری نخستین بار در سال 1903 توسط عصب شناسی به نام آرنولد پیک برای معرفی بیمار مبتلا به آلزایمر مورد استفاده قرار گرفت. این وضعیت امروزه بیشتر در افراد دچار تومور، جنون، آسیب مغزی یا سایر اختلالات روانپزشکی مشاهده میشود.
سندرم استندال
سندرم استندال یک بیماری روان تنی است که، خوشبختانه، ظاهرا موقتی است. زمانیکه فرد در یک مکان یا سایر محیط ها در معرض هنر زیاد قرار می گیرد که بسیار زیباست، این اختلال رخ میدهد. افرادی که ابتلا به این اختلال عجیب و در عین حال ترسناک را تجربه کرده اند میگویند که ناگهان ضربان قلبشان بالا میرود، دچار اضطراب شدید، گیجی، سردرگمی و حتی توهم میشوند. نام سندرم استاندال برگرفته از نویسندهی قرن نوزده فرانسه است که تجربیات خود بعد از سفر به فلورانس در سال 1817 را با جزئیات شرح داده.
[sibwp_form id=6]
من فقط وسواس فکری ندارم مشکل شخصیت هم دارم هیچ وقت نمیتونم خودم باشم حتما باید همه حرفام از فیلما باشه حرکت هام راه رفتن هام اخه واقعا خنده داره واقعا اگر دارین میخونین و بهم میخندید حق دارین خودم به خودم میخندم و به خودم میگم اخه تو چه مرگته لعنتی
اصلا میدونی که کی هستی؟ که می خوایی خودت باشی. آدما همون نقاب هایی هستن که به صورتشون میزنن. همه ما از یه سری ویژگی ها خوشمون میاد وقتی هم که اونا رو تو یه شخصیت سینمایی میبینیم خب چرا نخواییم مثل اون نباشیم؟
تموم شد؟:٫
اول اینکه هرعلامتی نشونه اختلال نیست یه اختلال روانی باید تکرار بشه تا متوجه شد وبهتره به روانکاو رجوع بشه هرکسی نظر خودشو ارائه میده
شما رو به خدا قدر سلامتیتون رو بدونید شکرش رو بجا بیارید تا از کفتون بیرون نشه
به شدت خجالتی و کم رو شدم خیلی ترس و وحشت دارم خیلی آرزوی مرگ میکنم
از همه بدتر اینکه خودم نیستم ولله آرزو مونده به دلم که یک روز خودم باشم تمام اخلاقم و حالاتم مال خودم باشه چند هفته ای یبکار به اندازه ده دقیقه که به خودم میام چنان ذوق میکنم که خدا میدونه یعنی جگر سوخته ی حال عادی خودمم که توفیق نمیشه خلاصه قدر بدونید شکر کنید شیر مادر
یه چیز جالب هم اینکه رفتارم توی خونه و اجتماع کاملا عادی به نظر میاد و میگم مریضم از شدت تعجب میخندن بم چون ملموس نیست این دردسر
که باز هم وضع رو بدتر میکنه
لطفا از پیام های مکرر نرنجید تخلیه میشم دمتون گرم
سلام عزیزان اگر میدونید دردم چیه خدا خیرتون بده راهنمایی کنید
بنده احوال دیگران خیلی سریع بهم انتقال پیدا میکنه مثلا قبل اینکه برم پیش پزشک تو بیمارستان فقط برای دو ثانیه چشمم به چهره یک معتاد افتاد و تا هفت هشت دقیقه لبام قل میخورد و دست و پام میلرزید بابام هم بهم گفت چرا چشمات قرمز شده
یعنی اینقدر تاثیر رو جسمم هم داره خلاصه دکتر بم گفت اختلال هذیان داری باید بری پیش پیش متخصص در ضمن بویایی چشایی و لامسه ی ضعیفی دارم گرما سرما رو خوب نمیفهمم هر وقت خرما زیاد میخورم بعد چند ساعت تصویر جن و دیو میبینم. احساس میکنم خودم نیستم و واقعا هم همینطوره خیلی عذاب میکشم چون رفتار هام و خصلت هام مال خودم نیست و اختیار ندارم بلکه فقط کسایی که میبینم اخلاقشون رو میگیرم و طبق اخلاق اونا رفتار میکنم
باید بری کلاس عرفان حلقه
من 3 نوع بیماری دارم 1 خود آزاری 2 اوتیسم 3 سادیسم
آیا بیماری وجود دارد که فرد در آن بیماری با گرفتن کادو و هدیه از دیگران اذیت شود ، و حتی نتواند از آن هدیه استفاده کند و حتی دوست ندارد کسی به او هدیه بدهد
شوهرم و خانوادش کلا بیمار بودن چند قطبی بودن و من اصلا نمیدونستم که اینا اینطوری هستن چون هفده سالم بود که ازدواج کردم الان 68 سالمه میخوام به جوانها بگم اول که میخوان ازدواج بکنن حتما پبش یه دکتر روانشناس برن که تا آخر عمرشان زندگی شادی داشته باشن ویه تن سالم که بتونن زندگی خوبی را داشته باشن
اختلال وسواس از اینه که میترسی از چیزی که هستی یا داری از دست بدی یا بدتر بشه این ممکنه یک مشکل از بچگی و یک چیز غیر قابل قبول که هنوز حل نشده تو مغزتان باشه یا ترس از آینده یا هرچیزی باشه من ،
به شخصه از ازدست دادن خانواده مریضی بیدرمان اتفاقات بد و هر چیزی که زندگیمو تغییر بده میترسم این مشکلی از وقتی به سن بلوغ رسیده بودم گرفتم از وفتی که شروع کردم به درک کردن اطرافم
وقتی مردمی رو میدیدم وحشتناک زندگی میکنن و از وجود عذاب میکشن ،اینکه خانواده ها وقتی عزیز ترین کسشونو از دست میدادن وقتی آمار کسایی که در اثر گشنگی یا درد مردن به چشم میخواد، از اینکه من وضعیت بهتری دارم و اینکه حداقل میتوانم راه برم کارهایی که نمیتونست ولی من با بیتفاوتی باهاشون زندگی میکردم عذاب وجدان جیگرمو میخورد اینقدر که بهش فکر میکنم و میترسم از چرخه ای زندگیم خارج شم وقتی میخندم و خوشحالم یهو ترس میاد تو جونم که کی این شادی رو از دست بدم، وقتی به مردم احمقی که سر یک آدم بیگناه خودشون قاضی نشون میدن و فکر میکنن از همه باهوشترن و بهترن و خودشونو خدا میبینن ،میبینم خدا را هزاران بار شکر میکنم و میترسم از اینکه یک روزی مثل اونا احمق بشم به این فکر میکنم که اونا چیکار میکنن که من نباید بکنم تا مثل اونا چندش نباشم این ترس و فکر کردن زیاد باعث شده فراموش بگیرم گاهی کلماتو فراموش میکنم گاهی چیزی که تو یک روز به خودم تاکید کردم که انجامش بدم یادم میره حتی یادم نمیاد چه شخصیتی داشتم این باعث شده با احساساتم به مشکل بخورم گاهی احساساتی که هزاران بار تجربه کردم دیگه یادم نمیاد زندگیم شده یه غذایی خامی که نه نمک داره نه مزه ،
پا میشم ،میرم ،میام ،میخوابم به این فکر میکنم که دلیل وجودم تو این دنیا چیه ؟
قدرت میخوام تا به مردم کمک کنم ولی باید یکی به من کمک کنه اینقدر که احساساتم هی عوض میشه خودمو زخمی میکنم که فکر وحشتناکی به سرم نیاد، از خودم به شدت ممکن بدم میاد وقتی یک نفر میاد بهم درخواست دوستی میدهد و میگه تو جذابی به قدری ازش متنفر میشم و از خودم بدم میاد که میخوام همونجا خودمو خلاص کنم،اخه از چی من خوشت میاد تو حتی نمیدونی من چقدر حقیرم وقتی میرم بیرون اضطراب اجتماعی از یک طرف عذاب میده چندین با سعی کردم کنترل کنم نه هر روز هر ثانیه بهش فکر میکنم چطوری کنترل کنم هشت ساله دارم هر روز تمرین میکنم ولی وقتی باهاش کنار میام و همه چی درست میشه وقتی پام به خونه میرسد فقط یک قدم دیگه تا عمر دارم نمی خوام برم بیرون با اینکه بهترین زور زندگیم بود ،
تمام ترسام میان برای اینکه فکر نکنم بارها و بارها خودمو میزنم ،مو هامو ،دستامو خراش میندازم با دست با چاقو، با مشت دیگه برام نرمال شده گاهی وقتی فکر میکنم گریم میگیرد با خودم میگم چقدر چندش شدم تو این حالت و به قدر وحشت ناکی اعصبانی میشم میرم بعد یهو همه ای حسام از بین میره و و شروع میکنم به انجام یک کار دیگه انگار نه انگار که داشتم گریه میکردم ترسم از اینکه مادرم منو ببینه و فک کنه دیوانه شدم گاهی برایه حل مشکلاتم با خودم حرف میزنم ،
مادرم مریضه و من نمیخوام زیاد عرصه بخوره از اینکه برم پیش روانشناس حس پوچی میگیرم از اینکه دمورد احساساتم صحبت کنم متنفرم،
از خیلی چیزا میترسم از اینکه دیوانه بیشم چون فکر هایه وحشتناکی تو سرمه ،
زندگی دیگه برام معنا نداره نه هدفی دارم نه میتونم شاد باشه این روزا توان شاد شدند ندارم نمیتونم شاد باشم وقتی میبینم وقتی تو دنیای قدم میزنم که از سیاهی شب سیاه تره کثیف ترین آدمایی که تو این دنیا زندگی میکنن ، و مردمان و موجودات بی گناهی که دارن عذاب میکشن نمیذاره شاد باشم . اگه به اینجا رسیدی نمیدونم چه فکری داری میکنی ولی کلمات برایه بیان احساسات کافی نیستن این چیزی که هر روز بهش میخورم ،احساساته که یک انسانو کنترل میکنه وحشتناکه و ترسناکه کنترل کردنشه که تو رو از دیگر موجودات بالا میبره تو قدرتشو داری خیلی چیزا رو بفهمی ولی خودتو گم میکنی گاهی فکر میکنم کسایی که دیوانه شدن قابل درک نیستن و کارهایی عجیبی میکنن چیزی بوده که مغزشون توان درک ان را و حل کردن انرا نداشتن ،
احساس لیز خوردم و قرار نیست وایسم ،
این احساساتی و فکرهای بود که رایجشون فکر کردم اگه بازش کنم سالهای طول میکشه من هنوز یک درصد چیزی که دارم حس میکنم رو ننوشتم تو با کلمه نمیتونی درد رو احساس کنی .
سلام.من موقع قفل کردن در خوردو برای اینکه مطمئن شم در قفله یکبار امتحان میکنم باز میکنم میبینم باز نشده و بستس
این کارو تا حدی تکرار میکنم ک خودمو ماشینو له کنم
راه کاری دارید؟
دچار وسواس شدین به روانشناس مراجعه کنید
من هروز خوابیدنی به خودم میگم شاید براش کم گذاشتم شاید طور حرف زدنم خوب نبود نمیدونم چمه
سلام من تو یه رابطه مجازی رفتم عاشق کسی شدم که طرف هرشب مهمونی پارتی بود من کرجم اون بوشهر الانم هرکاری میکنم هرچی میخورم به هرچی نگاه میدم اون طرف میاد جلوی چشمم و هر دفعه بیش تر از قبل وابستش میشم جوری که چند بار بخاطرش پا شدم رفتم بوشهر ولی با خودم گفتم ولش کن شاید نمیخادت خیلی جاها از خودم زدم به اون برسم الانم تو رابطست من دارم دیوونه میشم انگار یکی یه میلیارد ازش عکس گرفته گذاشته به هرجا که من نگا میکنم
حتی شام خوردنیم میگم اون اگه اینجا بود چی فکر میکرد چی میگفت اصلا این غذارو دوست داشت فقط ازتون میخام یه مشاور خوب بهم معرفی کنید من این لعنتیو بزارم کنار سرش با بهترین رفیقامم دعوام شد سره اینکه گفتن نمیخادت ما یه ۱۱ماهی هست جدا شدیم نتونستم بزارمش کنار حسمم بهش بگم نگم براش مهم نیست ادمیه که هرشب تو یه باغو ویلاست نمیدونم چمه کمک کنید
به این حالت میگیم سوگ پس از جدایی یه روانشناس خوب می تونه بهتون کمک کنه
حتی من چند ثانیه بعد از اینکه ببینم یکی خمیازه بکشه خمیازه نمی کشم بلکه همزمان با اون شخص وا این رو حس میکنم که از چه کسی بهم سرایت میکنه و توی آه کشیدن هم همینطور
یعنی یه چیزی برعکس اوتیسم که نورون های آیینه ای کم کار میکنن اما من خیلی خیلی زیاد
مثلا تو باشگاه کاراته داشتم از یکی از شاگردا برای اولین بار کاتا آموزش می دیدم و همش اشتباه میکردم بعدش چند قدم نزدیک به مربی شدم و بهش نگاه کردم و اون داشت حرف میزد یهو مهارت و تسلط مربی به من سرایت کرد و تمام مراحل کاتا رو بدون اشتباه و با تسلط کامل انجام دادم کسی که داشت آموزش میداد خیلی تعجب کرد
انگار همون نورون های آیینه ایم بسیار بسیار بسیار زیاد تحریک میشن وقت دیدن چیزی
عزیزان اگر می تونید چه دردی دارم راهنمایی کنید
من احوال دیگران رو تو خودم مشاهده میکنم مثلا یکی خشمگین هست من خیلی سریع خشمگین میشم مثل اون بخصوص وقت هایی که دیگران حرف میزنن یا نگاه بهشون میکنم حالشون بهم سرایت میکنه مثلا یکی کنارم ناراحته منم ناراحت میشم یکی خوشحاله منم خوشحال میشم کسی داره حسودی میکنه منم شبیهش میشم اینها عادی نیست خیلی شدید تاثیر میگیرم بیش از اندازه
کلا انگار چیزای محرک اعصاب مثل قهوه و چای و ادویه و قند های طبیعی تشدیدش میکنه
مثلا اونوقت که جن و دید میدیدم روزی تقریبا چهل پنجاه تا خرما با چند شات قهوه فول کافئین میخوردم کار سنگین میکردم خوابم هم کم بود اما الان رعایت میکنم توصیه هارو ولی هنوز اون حالت که احوال بقیه بهم سرایت میکنه هستش
لطفا امید به زندگی خود را از دست ندهید من زنده ام با این حال سرمم مسته
اها تازه یادم اومد یه وقتی شدید شده بود
مثلا چند دیقه ای یبار پلکام سنگین میشد چشامو میبستم تصویر جن و دیو وحشتناک میدیدم برام قیافه ترسناک میگرفتن و میخندیدن انگار میخواستن اسیب بهم بزنن حتی مثلا تو تصورم میدیدم دیو به کمرم چاقو میزنه کمرم از واقعی مور مور میشد
از همه بدتر و داغون تر اینه که من از همکف حال طبقه سوم آپارتمان بهم سرایت میکنه میفهمم مرده پیش زنشه حالشونو میگیرم یعنی اون لحظه میخوام بمیرم
از این چیزا تو مقاله ترسناک تره
نمیدونم علتش چیه ولی وقتی چیزای کافئین دار میخورم تشدید میشه
در ضمن اختلال OCD و اضطراب اجتماعی و تصورات غیر منطقی هم دارم بحمدلله
نصف بیشتر سال رو بخاطر همین مسئله مدرسه نرفتم چون وقتی وارد کلاس میشم احوال بقیه از قبیل ترس و استرس و شجاعت و ایثار و پنهان کاری و بی شرفی و غیره میان سراغم حتی فکر بقیه رو میتونم بخونم خلاصه تو سرم میشه جنگ ستارگان
نمیدونم چرا دوست دارم بقیه برام دلسوزی کنن و یا دوستام بهم ترهم کنن این عادی ؟
منم همین طورم ترو خدا جواب بدید این اختلاله بیماریه چیه اصلا
باید بررسی بشه، ولی احتمالا کمبود محبت و نیاز به دیده شدن و مورد حمایت بودن باعث این حس در شما شده،به روانشناس مراجعه کنید
سلام
کسی که از بوی خون و مزه خون و رنگ خون و کندن زخم های سطحی خودش خوشش بیاد البته فقط علاقه داشته باشه چیه البته همیشه نیست
یه سریال بهتون میگم نگاه کنین راجب یه بیمار روانیه ک دوس داره فقط ادم بکشه اینجوری اروم میشه (موش) کره ایی
مطالب فوق العاده جالب و علمی
ممنون از شما
در لحظات مهم عاطفی و حساس زندگی تمام این عادات در سطح پایه ممکنه از ذهن ما خطور کنه و اگر دوام نداشته باشه و انجام نشه .نمیشه فرد رو دچار سندوم های روانی دونست
من وقتی یه سریال یا یه رمانی میخونم بعد از اتمام شدنش خیلی دق میگیرم و حتا تا 2 هفته یی همیشه دل تنگش میشم و حس میکنم یکی همیشه گلومو فشار میده بعد از اتمام شدن رمان یا چیزی که خیلی دوست دارم همش یادش میوفتم و بعضی اوقات گریه میکنم و خیلی نا امید و بی انگیزه میشم میخوام خودمو بکشم و از دورن خیلی نابود میشم.
عزیز شما تنها هستی فکر کنم شاید نیاز باشد با کسی اشنا شوید البته اگر مجرد هستید در غیر این صورت روی روابط خود کار کنید
اینکه بخوام خودمو مشکل دار نشون بدم علتش چیه؟ هی خودمو تو ذهنم بیمار و با یک سری مسائل تصور می کنم و چون دوست دارم تو همین حالت بمونم با دارو و مشاوره هم خوب نمی شم.
شاید مربوط باشه به خود بیمار انگاری یا شخصیت نمایشی. نمیشه دقیق گفت ،، بهتره با روانپزشک مشورت کنی ، نزار دیر بشه
اون بیماری که طرف فکر میکرد گاوه مال داستان ابن سینا نبود؟
خیلی جالب و مفید بود برای شخصیت پردازی داستانی هم عالی بود
بعد اینکه گاهی مواقع هم انگار افسردگی گرفتم کلا حالم از اجتماع به هم میخوره دلم نمیخواد کسی رو ببینم میخوام فقط تنها باشم بعضی مواقع هم انقدر ادم اجتماعی میشم که دوست دارم با همه دوست شم بعد اینکه گاهی از درد و بدبختیه بقیه خوشم میاد و لذت میبرم گاهیم نه
دقیقا منم ، اصلا نمیتونم وارد اجتماع شم
با خوندن سوالای شما منم گیج شدم نکنه منم روانی شدم؟؟؟مثلا وقتی عصبی میشم دوست دارم یکی جلو دستم باشه تا میخوره بزنمش بعد ممکنه این حالت چند روز یا چند ساعت باشه بعد به این فکر میکنم که نکنه مشکل کنترل خشم دارم و دقیقا بعد اینکه اعصبانیتم تموم میشه خود به خود رفتارم عوض میشه کلا میشم یه ادم خیلی خوب و مهربون و حتی بدون دلیل هم میخندم و نمیتونم جلوی خندم رو بگیرم بعدشم کلا بی حس و حال میشم اصلا زندگی به چپمم نیست کلا هیچی برام مهم نیست بنظرتون این عادیه؟؟؟
تو آدم مودی ای هستی،نگران نباش اوکیه
کی گفته اوکی هست؟ اختلال دوقطبی هست به احتمال که هم دارو داره هم روان درمانی تا کنترل بشه
وقتی دلت میخواد کسی رو بزنی،بالِشتت رو بزن
حاجی خنده رو منم هستم،بعضی موقع ها بهم میگن دیوانم
عه این منم که ، هیچی برام مهم نیست بد ترین و رو مخ ترین و هتی بهترین اتفاقات زندگیم هم اهمیت نمی دم ، انقد میخندم که هم کلاسیام مسخره ام میکنن و یکی دوبار یکی از بچه های فامیل رو بدون اینکه بخوام زدم ، بعدش از خودم متنفر شدم ، حتی با اینکه خیلی آسیب خاصی نزدم و تازه اون کار بیش از حد بدی نکرده ،
حتما برای تشخیص ب روانشناس مراجعه کنید
من چند مدته همه چیو مسخره میبینم همه چی انگار رو مخمه دنیارو بی ارزش میبینم کاملا نا امید شدم فقط حس خودکشی بم دست میده انگار یه آدم دیگه ام
حاجی من روانپزشک هم رفتم میگه مشکل نداری/البته ممنون از شما و هم کارانتون که به من کمک کردین.
بیا مازوخیسم کم بود ocd هم تضافه شد باید برم روانپزشک-_-
*اضافه اشتباه شد
ممنون میشم پاسخ بدین
بعد یه سوال، اینکه همش فکر کنی یکی نگات میکنه بدون دلیل و صدا های عجیب شنیدن هم عادیه و یا اختلال عصبیه؟
سلام خیر غیر طبیعی س.علائم هذیان هستش ب روانپزشک و روانشناس مراجعه کنید
توهم هست
آیا الکی ناخون جویدن و پوست کندن دست طبیعیه؟؟، آیا دیدن خودم و دیگران در حال زجر دیدن طبیعیه؟؟؟، آیا الکی نگاه کردن به در و دیوار عادیه؟
بعدش هم اصلا دوس ندارم وارد اجتماع شم و دوست ندارم کسی چهره واقعیمو ببینه ، از طرفی هم آستین کوتاه هرگز نمیپوشم ، چرا شو نمیدونم ، بعدش هم از تولد و جشن و عروسی بدم میاد ، ولی از عزا و گریه خوشم میاد ، مخصوصا گریه بچه ها !
خاک تو سرت تو ی روانی بد هستی برو دکتر حالم بهم زدی
یه چیز جدید بگو، خودم اینو میدونم
شما مثل اینکه شرایط پیام نوشتن رو نخوندی توهین کردن به کسی که خودش به اندازه کافی مشکل روحی داره انسانی نیست همین افراد مثل شما باعث بیماری خیلی ها شدید شرم بر شما
این چه وضع حر زدنه حرف دهنتو بفهم
بدون شوخی برو روان پزشک اینجا مشکلت حل نمی شه
نه جانم مشکل خاصی نیست همه انسانها کم و بیش از این افکار دارند فقط پنهان کار خوبی هستند روی خودت کار کن کتاب روانشناسی بخون تو انسانی و احساسات هم داری همین
منم همینم ، فهمیدی به منم بگو
جوشیدن ناخون و اینا مشکل روانیه ، با یک مشاور صحبت کن ، مشکل رایجی هه ، اگا مشاور مدرسه دارین (اگه مدرسه ای هستی) میتونی به اون هم بگی
حتما به روانشناس مجرب مراجعه کنید
بعدش هم الکی هی فکر میکنم به شکنجه خودم و دیگران ، مثلا فکر میکنم تو مغزم که یکی چاقو دستش گرفته و شکمم رو پاره کرده و من اون تصاویر رو مجسم میکنم
حتما به یه روانپزشک مراجعه کن
ترسوندی منو
سادیسم و مازوخیسمعالیهبرو روانپزشک
داش یا تو منی یا من تو ام سادیسم داری فکر کنم
رفتم که بمیرم
البته در تنهایی
چرا هیچکی منو درک نمیکنه اصلا
من درکت می کنم.منم شکنجه هر کسی برام لذت بخشه. من برای شکنجه خودم موقعی که ناراحت شدم برای هفته ها سکوت می کنم و گریه می کنم و خنده ام می کنم و سرم رو میگویم به دیوار.من از اجتماع بدم میاد.از جشن و تولد بدم میاد.من هیچ وقت تولدم رو جشن نگرفتم (این بخاطر خانواده مه اونا هیچ وقت به موفقیت های من افتخار نکردن و اصلا به من اهمیتی نمیدن حتی پدرم میخواست منو به فرزندی بدن تا از شرم راحت بشه،به همین دلیل ازشون متنفرم مخصوصا دوست دارم مرگ پدرم رو ببینم
خیلی ازت ممنونم
من هم واقعا دوس دارم کسی که اذیتم میکنه رو بکشم
البته از درد بکشم که بفهمه چی کشیدم
من درک میکنم
به هرکی میگم سادیسم و مازوخیسم و افسردگی دارم میگه دیوونه ای
این دقیقاً نصف خواب های کنه عادیه
سلام من همیشه تو ذهنم بدون هیچ دلیلی کشتن خانوادمو تجسم میکنم همیشه در تو ذهنم دارم پدر خودمو میکشم ارزوی مردن تمام خانوادمو دارم بعضی موقع ها بدون هیچ دلیل خاصی ناراحت میشم گریه میکنم موهامو میکشم از تح دل زار میزنم حس میکنم مغزم قفل کرده هیچی نمیدونم هیچ هدف خاصیم ندارم تو زندگیم کارم شده بود خود زنی بعضی موقع ها از خودم میترسم بی دلیل هی دورغ میگم انقد که به مغزم فشار میاد نمیتونم فکر کنم سعی میکنم از چیزی که حتی بهم مهم نیس ازش حافظت کنم دلم جوری که میخواد بشه
سلام همدرد چطوری؟
سلام من شش ماه پیش حدودا یهو دیدم هیچی نمیفهمم و احساس تا واقعی بودن میکنم و اصلا هیچی حالیم نیست و حس جن زدگی داشتم بعد گذر زمان یهویی یک روز به شدتی ازار دهنده بود که خودم پرت کردم بالا پایین و گفتم دارم دیوونه میشم هی گریه میکردم هی گریه میکردم وبعد گذر زمان دوباره اینجوری شدم چشمام میبینن ولی حس میکنم نمیبینم گوشام سوت میکشه حس میکنم دارم غرق میشم استرس شدید دارم هیچکس نمیفهمه مشکلمو نیمدونم چیکار کنم?
لطفا کمکم کنید گوشام و چشمام و مغزم دارم دیوونه میشم به طور واقعی
به روانپزشک مراجعه کن.
چشمام تار تار میبینن و دارم دیوونه میشم حس بدی دارم خیلی حس بدی دارم کمکم کنید.
منم عین توعم اصن ی جوریم حالم بده نمیدونم حس عجیبی دارم انگا واقعی نیسم همه چی بده انگا دارم دیوونه میشم چشام میبینه ول ی جوریه از نگرانی ای حال عحیبم هی گریه میکنم
من بخاطر اینکه افسردگی شدید داشتن گریه می کردم و دیگه هیچ اشکی برام نمونده و نصف بینایم رو از دست دادم
افسردگی شدید داشتم
دوس داری با یکی صحبت کنی که ارومت کنه یا به کسی اعتماد نداری
چشمامم خیلی تار میبینن و میگرن چشمی دارم لطفاً جواب بدین.
دوست داری با هم صحبت کنیم یا اعتماد به کسی نداری
یا دچار حمله عصبی(پنیک) شدی یا بطور موقت اختلال هویت تجزیه ای ،احتمالا بخاطر استرس های زیاد زندگیت،روانشناس برو پیگیری کن اگه اذیت هستی
من یکسری مشکلات تو زندگیم اتفاق افتاده که باعث شده من نگرانی و اضطراب بیش از حد نسبت به ازدست دادن خانوادم داشته باشم تا جایی گفتم خودکشی کنم که من زودتر از خانوادم بمیرم چون تحمل ندارم
یکی از اون مشکللت این بود که شوهر خواهرم مادرمو و خواهرمو و پدرمو تهدید به قتل کرده چون خودش روانیه هیچ ترسی نداره بعد گفته تهش خودمم اعدام میشم من از اون موقع درگیر استرس بیش از حد شدم
به خودم میگم که بابا کشور قانون داره اصلا همچین کاری نمیتونه بکنه ولی اصلا نمیتونم خودمو اروم کنم هر روز دارم بدتر دیروز میشم جوری میترسم خانوادم برن بیرون
من مشکلم چیه ؟حاده؟خواهشا اگر کسی میدونه بگه دارم دیوونه میشم کم کم
بابا تروخدا برین پیش یه روانپزشک
بخدا اونقدرا هم سخت نیست
خانواده ها به چپشونم نیست
نگران نباشید استرس شما کاملا طبیعیه اما واکنش شما افراطیه هنوز که اتفاق نیفتاده
من چیزی ک میخواستم این تو نبود، من مشکلم اینه وقتی از کسی عصبانی میشوم دوست دارم بکشمش آیا من مشکل روانی دارم؟
طبیعیهمشکل اصلی اینه که من کلن عصبانی باشم یا نباشم از شکنجه دادن مردم خوشم میاد. فک کنم سادیسم گرفتم به طور بد. مهم نیس
این یه چیز طبیعی هست وقتی عصبانی میشی مغز پنج ثانیه اول فقط به کشتن طرف فکر میکنه
نامزدم دوستم اختلاس رویا پردازی داره البته فک کنم همین باشه.. گفته انگاری این اختلال خطرناکه و یدفعه اخلاقش عوض میشه عصبی میشه و یبار میخنده حتی میتونه به کشتن دیگران فک کنه و سعیشم کرده اما بزور کنترل خودشو میکنه و اینه توهم دیداری و بویایی هم داره دیگه لامسه و شنیداری رو نمیدونم
یجور میتونه تصور کنه انگار واقعیه میخواستم بدونم دقیقا اسم این اختلال چیه؟؟
با توجه به چیزهایی که گفتید احتمالش هست که اختلال شیزوفرنی باشه
توجه داشته باشید اسکیزوفرنی با توهم شنیداری هم همراهه
همچنین هزیان، پارانویا، وحشت زدگی، طرد شدن از آدمها، و حرفهای نامفهوم هم در پی داره و یک حالت روانپریشانه محسوب میشه
سخت تر از همه اختلال مسخ شخصیت و واقعیت خدا نصیب گرگ بیابون نکنه من یکساله دارم با این اختلال عذاب میکشم و هیچ راه درمانی واسش نیس
محمد از کجا میدونی که این سایت و گوشی تو دستت و من هم ساخته ذهن تخمی ت نیستیم؟
سلام منم مثل شمام دکتر رفتید؟ من رفتم دکتر اما دوقطبی برام تشخیص داد و فقط دارو های تثبیت خلق میده هیچ راه درمانی برای این موضوع پیشنهاد هم نمیده
سلام چرا مسخ شخصیت درمان دارد
سلام چجوریه درمانش
میشه بیشترتوضیح بدین
من یه روز با امید بیدار میشم بعد کل روز رو کار مفید انجام میدم بعد یک روز کاملا بی حوصلم و نمیدونم چمه نصف روز خوشحال و نصف دیگه روز افسرده من چمههه کمککک
میتونه از سرد مزاجی یا سودای بالا
باشه لطفا پیگیر باش
هیچ مرگت نیست
تو هیچیت نیس الکی زجر نده خودتو. روانی نیستی همه همینن بمولا دیگههه
کینینتیکیتتقتقتقتتقکفکفکفکافتیتتیکفوفتفتیتیتکیکیکیتیکککیککک
اون کسی که به شدت عصبی شده و اتفاقات رو تغیر میده دچار چه بیماری ای هست؟
یکی از دوستانم دچارن مثلا یکی از اقوامشون فوت شده و میاد میگه دیروز دیدمش مثلا و اینا
یا مثلا به مدت فکر میکرد مادرش مرده و افسرده شده بود
نمیدونم چرا اما وقتی به ی کاری فکر میکنم اما میدونم انجامش اشتباهه و نباید انجامش بدم اما کاملا اگاهانه انجامش میدم حتی بعد انجامش میگم که چرا این کارو کردم هرجارم میگردم چیزی در موردش ننوشته
این مشکل روانی نیست
این دیگه مشکل روانی نیس مشکل از خل و چل بودن خودته عزیز من. خو واسه چی انجامش میدی؟
منم همینطورم میدونم کارم اشتباهه اما به خودم میام میبینم کاررو انجام دادم که هیچ یه آدمیم ناراحت کردم
سلام ممکنه وسواس فکری باشه ب روانپزشک و روانشناس مراجعه کنید
سلام
من نمیدونم سندرومه یا نه
ولی با هیچکس نمیتونم رابطه برقرار کنم
نمیتونم حرف بزنم
ربطی به جنس مخالف و موافق هم نداره با همه اینجوری ام
از بچگی هم دوستی نداشتم بابت این موضوع
این سندروم نیست درسته؟
لطفا جواب بدین خیلی برام مهمه
سلام احتمالامبتلابه اوتیسم خفیف هستید
اتیسم چیه بابا در برقراری ارتباط ضعیف هستید هوش برونفردی پایینی دارید. احتمالا فرد درونگرایی هستید پیشنهادم اینه مهارت برقراری ارتباط رو در خود ارتقا بدین
نخیر احتمال طیف اوتیسم هست
درونگرایی اختلال نیست !
سلامن 16 سالمه ویه اتفاقاتی توی زندگیم میوفته من یه چندوقتیه یه طوری شدم مثلا بعد از ظهر ها بعد از مدرسه خونه میخوابم مثلا 2 میخوابم تا 5 ولی مامانم یا اعضای خانوادم میگن تو ساعت 3بیدار شدی مشق نوشتی در صورتی که اثلا یادم نمیاد من وقتی 2 میخوابم همون 5 بیدارمیشم به خانوادم گفتم میگن الکی میگی من حتی چک کردم مشقام نوشته شده بود ولی من نبودم
لطفا کمکم کنید من خیلی میترسم
میشه لطفا کامل توضیح بدین؟ گفتین یه اتفاقی توی زندگیتون افتاده، برا اینکه درست تشخیص بدیم باید کامل توضیح بدین
و آیا دارو مصرف میکردین؟
استرس یا فشار عصبی بهتون وارد شده؟
ببینین، چون رو در رو نیس و شما فقط اطلاعات محدودی رو در اختیار عزیزان گذاشتین، انتظار نداشته باشین که دقیق تشخیص بدن که چه اتفاقی براتون افتاده
لطفا اگه براتون مقدوره به روانشناس مراجعه کنین، دقت کنین به روانشناس نه روانپزشک
در این حالت میتونین با خیال راحت بفهمین موضوع چیه
شما احتمالا مبتلا به نوعی تشنج میباشید با مراجعه به متخصص مغز و اعصاب به راحتی درمان میشوید
اصلا تشنج نیست!
یکنوع اختلال خواب هست
سلام وقت بخیر، عزیز شما هیچ مشکلی ندارید، فقط مسئولیت پذیری وبالا بودن ضریب هوشی شما باعث میشه که ذهن شما این موضوع رو در حالت خواب نیز از یاد نمیبرد. نوشتن مشق و غذا خوردن و حتی بیرون رفتن از خانه و دوباره برگشتن و خوابیدن، ضمن اینکه بعد از بیدار شدن هیچی رو بخاطر نیارید. اگه شبها زود بخوابی و ساعات خوابت رو بیشتر کنی،بعد از دوماه دیگه درگیر این حالت نمیشی.بدرود
چرا وقتی شخصی اختلال داره اینقدر بی اهمیت جلوه میدید؟ اختلال خطرناک و عجیبی نیست و در بزرگسالی به احتمال زیاد رفع میشه
احتمال یکنوعی از اختلال خواب هست
بیشتر بخاطر خستگی و استرس زیاده
من تو یه شرایط عادی فکر میکنم الان بدترین رفتار ممکن چیه که انجام بدم و بعد شروع میکنم خودمو تو مغزم کنترل کردن که اون رفتار بد رو انجام ندم و استرس و اضطراب و ترس انیمه الان یهو اون رفتار بد رو انجام ندم دیوونم میکنه و همش بعدش احساس میکنم من انجامش دادم ولی خب انجامش ندادم و وقتی کسی کار اشتباه میکنه و ممکنه بقیه دعواش کنن یا مسخرش کنن یهو میرم انگار تو کالبد اون شخص انگار اون کار رو من کردم استرس میگیرم و میترسم و خجالت میکشم و خودمو سرزنش میکنم
سلام خوبید این مدل رفتاری که شما میگید رو قبلا در موردش مطالعه کوچیک داشتم راستش اسمش یادم نیست اما بدونید این رو تقریبا همه دارن فکر ترسناکی که یهو میاد تو مغزت چیزی که عملا انجامش ترسناکه ولی خوب تو انجامش نمی ده به قول خودت خودم رو کنترل می کنن این رو همه دارن تقریبا و چیز عجیبی نیست زیاد بهش فکر نکن و مطمئن باش قرار هم نیست این کارا رو انجام بدی در حد ایده و در حد تخیل تون هست.
این اختلال نوعی وسواس فکری است حاما درمان کنید رواندرمانی یا دارویی حتما بهتر میشوید
ببینید انسان متاسفانه این روزها مردم به دارو پناه میبرن اما در واقع دفلوکستین یا سرمنتا یا آرامبخشها همگی فقط خطر بیشتر دارن چراکه طرف خوابش از بین میره بیشتر بیدار است تا اینکه آروم بخوابه واسترس واضطراب، عرق بیشتر رو اثرش برعکس است واقعیت بدترین بیماری همین بیماری هاست که درمان ندارد فقط بایستی خودت قوی باشی
سلام این حالت شما منم دارم اینکه میترسی یه رفتار سمنجانه ای انجام بدی خارج از عقل سلیم است میترسی یه هوی به این رفتار عکس العمل بدی بازم اما انجام نمیدی ولی میترسی انجام بدی این حالت بر می گردد که تو گذشته تو که یه فکر مدام تکراری داشتی خیلی اثر گذار بوده ومیخاستیدذهنتو از این حالت به حالتی که دهنتو متقاعد کنید یعنی قانع کنید که متأسفانه اگر طرزفکر آن روز ذهن نمی پذیرد اما با فکرهای مدام بازم ذهن همین فکر جدید قانع کننده دست از سرت برنمیداره انکار شخص دوم دروجودشمافعال است این حالت تکراری رویه هرنوع فکری هرنوع خیال استرسی شما اون فکر رو بزرگ وبزرگتر می کنید و نتیجه این حالت بی قراری اضطراب استرس وغصه وافسردگی که باعث میشه فرد در واقع همیشه ازان فکر پوچ بترسد وعذاب می کشد این بیماریها برمی گردد به زمان استرس واضطراب که باعث تکرار مدام که مغز انسان در این حالتها مدام فکر می کندفکروخیال چه خوب چه بد
الان که فکر میکنم خیلیا دارنش پس یا بیماری روانی نیست یا اگه هم باشه خیلی جدی نیست دیگه. طبیعیه پس. هعی خدایا شکرت
منم همین طوریم. فکر میکردم فقط من یچیزیم هست. نه عجیبه. مثلن جلوی معلمم وایسادم و تو ذهنم میگم:اگه الان بزنم تو گوشش چی میشه؟ و خودمو کنترل میکنم که نزنمش و تهشم موفق میشم ولی این مغز من دست بردار نیست و هی ادامه میده به تصور اینکه اگه اونکارو کرده بودی چی میشد و اینا
من وقتی یه ویژگی خاص یا توانایی خاص داشته باشم
تمایل دارم اونارو خراب یا از بین ببرم نمیدونم از چیه وقتی هم میبینم که دیگه داغون شد و دیگه اون آدم قبلی با اون تونایی خاص نیستم خیلی غصه میخورم لطفا کمکم کنید این اختلال هفت ساله که داره مثل خوره ذهنمو داغون میکنه
سلام به نظرم اعتماد به نفستون نسبت به خودتون کمه وگرنه دلیل نداره یه ویژگی خاص رو از بین ببرید
میتونی برای بهتر شدن حالت بری پیش یه مشاور
سلام. احتمالا می ترسید که کسی از اطرافیانتان به شما حسادت داشته باشد و به خاطر آن ویژگی خاص تصمیم به مقابله با شما بیفتد و شما بخاطر اینکه می خواهید از این تنش خود رو دور کنید این ویژگی و توانایی خاص را مخفی می کنید.
ببخشید من علاقه شدیدی به خون و زخم دارم.
آیا این یک نوع اختلاله؟