«بذار برم یه بار دیگه نگاه کنم ببینم گاز رو خاموش کردم یا نه. وای فکر کنم پنجره رو نبستم؛ زود باش- زود باش برگردیم خونه»
لیلا فرزند چهارم و تک دختر خانواد‌ای قانونمند و بسیار حساس روی جزئیاته. دوران کودکیش رو با توجه خیلی زیاد روی خودش و تمام حرکاتش پشت سر گذاشت. موقع غذا خوردن، نباید لباساش کثیف میشد.
اگه احیانا یه کم خورشت روی لباسش میریخت. مامانش دعواش میکرد که دختر نباید کثیف باشه؛ با غیض بهش می گفت مگه تو شلخته ای. این حرف ها ناراحتش می کرد و دفعه بعد با دقت بیشتری غذا میخورد.
همین رفتارهای مامان و باباش باعث شد تو دوران نوجوانی تبدیل به یه دختر تمیز بشه و همیشه اتاقش برق بزنه. همه ازش تعریف کنن و یه جورایی تو فامیل به الگوی دخترای دیگه تو نظم و آداب معاشرت تبدیل بشه.
لیلا وقتی 18 سالگی رو تموم کرد، مثل بیشتر دخترای دهه 50، با یک ازدواج سنتی، همسر مردی شد که تو ارتش خدمت میکرد و خیلی از نظر رفتاری با علایق و تربیت لیلا جور در میومد.
مشاهده بیشتر : فوق متخصص روانشناس
رفته رفته حساسیت هاش بیشتر شد و هر روز رفتارهای عجیب تری از خودش نشون میداد، مثلا اگه آب تمیز روی فرش میریخت تنهایی فرش 12 متریو میشست یا انقدر تو حموم میموند که با بخار آب از هوش میرفت.
هر بار که مهمونی میرفتن اضطراب میگرفت و فکر میکرد زیر گازو روشن گذاشته یا درو قفل نکرده که همین رفتارش باعث میشد زودتر از همه مهمونی رو ترک کنن.
خودش دیگه خسته شده بود و این رفتار آزارش میداد، از طرفی هم شخصیتش و نگاه اطرافیان به کسی که مریضی روحی داره اون رو حسابی افسرده و گوشه گیر کرده بود.
اینجوری نمیشد زندگی کرد. اون باید پیش روانشناس یا روانپزشک میرفت، ولی از اونجایی که دارو خوردن براش غیر قابل قبول بود و فکر میکرد ممکنه عوارض بدی داشته باشه؛ پیش روانشناس رفت.
لیلا اختلال وسواس فکری رفتاری داشت و حالا به مرحله شدید این بیماری رسیده بود و باید پیش روانپزشک هم میرفت، ولی حاضر نبود این کار رو انجام بده و با کلی اصرار به روانشناسش، اون رو مجبور کرد که به با بررسی رفتار و راه کارهای عملی درمانش کنه.
روانشناسش بهش گفت باید تو موقعیتی قرار بگیری که ازش میترسی، مثلا تو خونه آشغال بریز، لباس کثیف بپوش و خودت رو در معرض ترس‌هات قرار بده.
اونم برگشت خونه و روی تمام فرش ها نون خشک ریخت، لباسارو از تو کمد درآورد و هر کدوم رو یه گوشه ای پرتاپ کرد.
لازمه که اشاره کنم تو این بازه زمانی که دو سال از زندگی مشترک لیلا گذشته؛ همسرش برای ماموریت به شهر دیگه ای رفته.
لیلا مونده بود با یه خونه کثیف و بهم ریخته که خودش از درون داشت آتیش میگرفت و به توصیه دکترش نباید خونه رو تمیز میکرد.
صبح تا شب یه چادر رو گوله میکرد، میذاشت زیر سرش و وسط پذیرایی میخوابید. از ترس اینکه کسی نفهمه چه اتفاقی افتاده جواب تلفن رو نمیداد.
مشاهده بیشتر : فوق متخصص روانپزشک
تلفن جواب ندادناش کار دستش داد و مادرش سر زده به خونش اومد با دیدن شرایط حسابی جا خورد. نمیدونست چیکار کنه. شروع کرد خونه رو تمیز کردن و هر جوری که بود لیلا رو راضی کرد که بره پیشش و تنها نباشه.
حالا دیگه پدر و مادرش متوجه شده بودن و اضطراب فهمیدن بیماری دخترشون برای لیلا تموم شده بود، ولی داشت به این فکر میکرد اگه بقیه بفهمن چی و باز اضطرابش برگشت.
راه آخری که از اول روانشناس بهش توصیه کرده بود رو به اجبار و یه جورایی به دستور مامانش قبول کرد و با هم رفتن پیش دکتر. دیگه باید دارو مصرف میکرد و همزمان پیش روانشناس هم میرفت تا بتونه با کمک دو تاشون درمان بشه.
امروز لیلا مادر 2 تا دختره. بعد از گذشت حدود 20 سال از دوران درمانش شرایط خوبی داره و دیگه هیج وقت شرایط گذشته رو تجربه نکرد.
وسواس فکری و عملی چیه؟
تو چه سنی اختلال وسواس شروع میشه؟
ممکنه این اختلال ارثی باشه؟
ابتلا به اختلال ocd به چه عواملی بستگی داره؟
Ocd قابل درمانه؟
میشه از ابتلا به این اختلال جلوگیری کرد؟
خب میرسیم به پایان هشتمین قسمت فصل سوم پادکستمون و مثل همیشه «به سلامتی همتون»
